- دوشنبه، ۲۲ آذر ۱۴۰۰
دفترم! مدتی است متینخان مشکوک میزند؛ یعنی دور بچههای گروه مافیا را خط کشیده و با از ما بهتران میپرد. منظورم همان مایهدارهای کلاس است؛ رسا، مارتیا و چه میدانم... بقیهی بچههایی که فکر میکنند از دماغ مبارک فیل افتادهاند و چون پول پدرشان از پارو بالا میرود، میتوانند هر کاری دلشان بخواهد بکنند. همان بچههای پرافادهای که با ماشین شاسیبلند نوکر پدرشان به مدرسه میآیند و موقع رفتن از مدرسه هم یکهو غیبشان میزند.
البته که من فکر میکنم بابای متین با آن کارخانهای که دارد، میتواند بابای همهی بچههای مدرسه را یکجا بخرد و روی بند رخت پهن کند و بعد هم بفروشد. اما متین همیشه خاکی بود، اهل فیس و افاده نبود. حتی بعضی وقتها که ساعت آنچنانی میخرید و کفش اینچنینی، آنها را مدرسه نمیآورد تا کسی افسرده نشود و دلش نخواهد!
نمرههای امتحانات میاننیمسالش هم یکی از یکی درخشانتر. فکر کنم یا نفر آخر کلاس شد یا یکی مانده به آخر. من که به بچهها گفتم فکرش مشغول چیزی شده که ظرفیتش را نداشته؛ درست مثل من، وقتی که ایکسباکس خریدم.
روزهای اول، گاهی هشت ساعت بازی میکردم. بعد که بابا تهدید کرد آن را جمع میکند، فقط روزی دوساعت بازی میکردم. اما هیجان داشتنش، آنقدر زیاد بود که همهی ذهنم را مشغول کرده بود.
آنروزها چشمم روی صفحهی ۲۱ کتاب علوم بود، اما ذهنم وسط فیفا ۲۱ میچرخید و پاس گل میداد!
بهقول آقای بیات، معلم علوممان، ظرفیت ذهن ما محدود است، درست مثل یک کاسهی آب! در نهایت بتوانی دو لیتر آب در آن بگنجانی. حالا اگر همهی دو لیتر را از آب انار پر کنی، نباید انتظار داشته باشی که یک لیتر آبهویج هم در آنجا شود.
آن روزها، آب انار، همان کنسول بازی بود که همهی ظرفیت ذهن مرا به خودش مشغول کرده بود و دیگر جای آب علوم و آب ریاضی و آب فارسی را نداشت. احتمالاً مخ دولیتری متین هم با چیزی پر شده که دیگر حتی جای بچههای گروه مافیا را هم پر کرده.
یاور که امروز خیلی حقبهجانب، چیزی گفت که باورم نمیشود. میگفت بابای متین، برایش یک موتور ۹۰۰میلیونی خریده و بهمناسبت تولدش، آن را به متین هدیه کرده. اطمینان دارم که یاور، به چند دلیل، چرت میگوید: اول اینکه متین به سن قانونی نرسیده و گواهینامه ندارد. دوم اینکه بابای متین عقل دارد و حتماً از ماجرای ظرفیت محدود دولیتری مخ پسرش آگاه است و در این سن نمیآید آن را با هیجانی ۱۰۰لیتری مثل موتورسواری پر کند.
و سوم اینکه... پیشنهاد آقای بیات بدک نبود. میگفت ببینید در این سن، اولویت اصلی زندگیتان چیست؟ لااقل نیمی از آن دو لیتر ظرفیت را به آن اختصاص دهید. مابقی را هم بین خانواده و دوستان و فیلم و کتاب و کو هنوردی و چه میدانم... علایق دیگرتان تقسیم کنید.
دفترم! حتی یادم هست یکبار درگیر تماشای سریالی پر هیجان شدم. آنروزها، حتی با بابا و مامان هم نمیتوانستم عین آدم حرف بزنم. همهی کلهی پوکم از هیجان آن سریال پر شده بود. خب... تقصیر من هم نبود! کلهی مبارک است و ظرفیت محدود!
دفترم، چه جالب! الآن که دارم با تو از موتور و موتورسواری حرف میزنم، از توی کوچه، صدای موتور وحشتناکی به گوشم میرسد... و صدای زنگ... خدایا اینوقت عصر چهکسی زنگ خانهی ما را زده؟ دفترم! مامان میگوید با من کار دارند؛ میگوید متین است، اما... اما یک کلاهکاسکت در دست دارد... یا خدا!
- جعبهی سیاه!
آقای اردستانی سر کلاس انشا، شرحی داد و موضوعی را طرح کرد که بچهها را به شور انداخت. گفت: «درست مثل هواپیما، گروهی از دانشمندان، جعبهی سیاهی برای کرهی زمین طراحیکردن تا اگه به هردلیلی، زمین برای سالها غیرقابل سکونت بشه، اطلاعات و تجربهی زمینیها از زندگی در این کرهی خاکی، از بین نره و برای انسانهایی که بعداً دوباره ساکن زمین میشن، به یادگار بمونه. یعنی ساکنان بعدی این کرهی خاکی، با مراجعه به اون جعبه، بدونن که ما چه اشتباههایی کردیم که نابود شدیم تا اونها مرتکب خطاهای ما نشوند و...»
قرار شد بچهها، انشایی بنویسند و آن را در جعبهی سیاه زمین بگذارند. بعد از حدود ۱۰ دقیقه، چند نفر انشایشان را خواندند.
خندهبازاری شده بود که نگو! بچهها نگاهی متفاوت به موضوع داشتند و از دید خودشان، دلایل نابودی زمین را بر شمرده بودند. یکی از جنگها گفته بود و یکی از صلح! یکی از خوردن زیاد و یکی از نخوردن. کلاس، انشای یاور را بهعنوان بهترین انتخاب کرد:
«آی ساکنان بعدی این کرهی خاکی! تنها دلیل نابودی ما، خودمان بودیم. ما خودمان، جلوی چشم یکدیگر و لبخندزنان، خودمان را خفه کردیم؛ این خودخواهی ما بود که ما را از پای درآورد. خودخواهیها، چشمهای ما را کور کرد تا دیگر ساکنین زمین را نبینیم، تا به مرغها و گاوها و گوسفندها احترام نگذاریم، تا حق طبیعت را از طبیعت بگیریم، تا حتی چشم دیدن همدیگر را نداشته باشیم، در این جهان، روزگاری فرا رسید که ما انسانها، حتی لبخندهایمان را هم از هم دریغ و آنها را پشت ماسکهایمان مخفی کردیم. ما زمین بیرون و زمین درونمان را آنقدر آلوده کردیم که حتی دیگر خودمان هم نتوانستیم نفس بکشیم...»
نظر شما